آرتینآرتین، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

آرتین کوچولوی مامانی و بابایی

هفته 24

امروز پنج شنبه ٢٣ شهریور ٩١ هست و من کم و بیش با مامانم و مونیکا جونم مشغول خریدای پسر گلم هستیم. خیلی خرید کردیم ولی هنوزم مونده. تو این چند شب هم که اصلا نزاشتی خوب بخوابم همش بیداری ورجه وورجه میکنی. دکتر هم رفتم برای چکاب ماهیانه که گفت همه چی خوبه و ١٨ مهر برم دوباره . چون زیاد سونو رفتم گفت بهتره فعلا نرم. سونو سه بعدی هم که اصلا. مسافرتم مامانی و نی نی نمیتونن برن. البته هر دکتری یه نظری داره ولی دکتر شیخی گفت بیشتر حوادث برای مامان و نی نی هست بهتره نریم. منم گوش میکنم. دلم برای بابایی خیلی میسوزه. خیلی وقته همش کار کرده نیاز به استراحت داره. قبول نمیکرد ولی اصرار کردم بره با مامانی و بابایی خودش پیش مامان بزرگش. امیدوارم بره و ...
23 شهريور 1391

اواسط هفته 22 و خداروشکر شروع ماه 6

سلام به روی ماه نی نی کوچولوی نازمون دیروز جمعه بود از قبل هم گفتم قراره بریم بله برون برای عمو حمید و عاطفه دختر خاله من. رفتیم و مراسم برگزار شد. قرار شد روز عید غدیر هم روز عقدشون باشه. شب هم مامانی و بابایی اومدن خونه. خوابیدیم  ساعت ٧ صبح بیدار شدم هنوز چشمامو باز نکرده طبق عادت خودمو کشیدم که یه دفعه پشت پام گرفت . از درد زیاد فقط داشتم آروم ناله میکردم که بابایی نترسه و بیدار بشه. ولی نمیتونستم تحمل کنم ماساژ میدادم بعد چند دقیقه درد کم شد وپام شل شد .گفتم یک کم بخوابم که تا دراز کشیدم بازم پام دردش شروع شد ولی دیگه نشد تحمل کنم با گریه بابایی رو صدا زدم اونم ازترس پرید گفت چی شد گفتم پام گرفته ماساژداد تا بازم بعد چند ...
11 شهريور 1391

کوچولوی 22 هفته ای ما

سلام به وروجک مامانی و بابایی چند روزه میخوام بیام اتفاقای این چند روزو بنویسم ولی تنبلی میکنم. چند روز پیش قرار شد عمو حمید داماد بشه.هورااااااااااا قبلا یه بار رفتیم خواستگاری و قرار بود بله برون بعد ماه رمضان باشه. عروس خانمم که دختر خاله من هست . روز جمعه میریم خونشون. پسر گل منم که باهامون میادو از تو دل مامانش کلی خوشحالی میکنه. نفس مامان میدونی چقدر دوست داریم؟ مونیکا جونم که دیگه دل تو دلش نیست تا تو بیای. مامان بابای من و بابایی و داییو عمو و عمه هم همینطور. دختر عمت آتنا جونم همینطور. تازگیها هم که تا مامانی یه چیزی میخوره شروع میکنی به ورجه وورجه. فکر کنم خیلی شکمویی.تکوناتم داره خیلی بیشتر میشه. خیلی واضح شده. &nb...
8 شهريور 1391

ترسیدن مامانی تو هفته 21

سلام به پرنس کوچولوی خونه ما. خوبی کوچولوی مامانی و بابایی؟ میدونی الان تو هفته 21 هستی . تو هفته گذشته من و بابایی داشتیم فیلم تماشا میکردیم که یه دفعه سر و صدای یه عروسی که همراه با آتیش بازی بود بلند شد من و بابایی خیلی ترسیدیم . اومدیم تو بالکن ولی من دلم درد گرفت و کلی ترسیدم ازین سرو صدا فکر کردیم جایی آتیش گرفته. شب بدی بود شما هم تا فردا ظهرش دیگه تکون نخوردی . ترسیدی عزیزم؟ رفتم دکتربعد هم سونوگرافی که دکتر گفت مشکلی نیست خداروشکر. ولی تو این چند روز هم خیلی پایین بودی. هر چی استراحت کردم نیومدی بالاتر دکتر گفت بهتره گن بارداری ببندم تا شما اذیت نشی. انگار تو هم مثل ما عجله داری ها. میخوای زودی بیای پیش ما؟ ولی باید چند ماه...
4 شهريور 1391
1